زبان قرآن

رَبِّ اغْفِرْ لی‏ وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمینَ إِلاَّ تَباراً... 28.نوح

زبان قرآن

رَبِّ اغْفِرْ لی‏ وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمینَ إِلاَّ تَباراً... 28.نوح

Welcome ****** خوش آمدید ****** مرحبا بکم @Amadeh_4670
زبان قرآن

به برگ لاله رنگ‌آمیزی عشق
بـه جان ما بـــلا‌انگیزی عشق
اگر این خاکـــدان را وا شکافی
درونش بنگری خونریزی عشق
اقبال لاهوری
رموزُ العشقِ فِی وَرَقِ الشَقَائِــقِ
وَ غمُّ العِشقِ فِی رُوحِ الخَلاَئِــقِ
وَ إِن تَصدَع طِبَاقَ الأَرضِ تَبصِر
نَصیبَ العشقِ مِن دَمِ کلِّ عَاشِقِ»
عزّام
___________
مدیریت وبلاگ: علی رضا آماده
ارتباط با ما: amadeh70@gmail.com

سعدی تراز سخن و ادب پارسی است. والسلام. هرچه بیش گویم، عرض خویش برده‌ام و زحمت خواننده داشته‌ام که:

                     سعدی به عشقبازی خوبان مَثل نشد             تنها در این مدینه، که در هر مدینه‌ای

از آن روی که صورت و معنی سخنش الحق مصداق بیت خودش است که فرمود:

                    ای صورتت ز گوهر معنی، خزینه‌ای          ما را ز داغ عشق تو در دل، دفینه‌ای

آنان که دماغی به شمیم بی‌بدیل ادب پارسی مصّفا کرده‌اند و بر غمکدة جانشان از مرهم سخن سعدی استشفاء جسته‌اند، بی‌گفتگو و دور از جدال و مراء این نهادة حضرت لسان‌الغیب را جز به لطف و لطافتِ کلام سعدی نتوانند تحویل کردن، که:

                 شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد           بندة طلعت آن باش که آنی دارد!

و این «آنِ» بی مو و میان را باید رمز گشود تا فهمیده شود: شهیدان که‌اند این همه خونین‌کفنان؟

جامعیت سعدی در میان قلم‌زنان ملک سخن، مشک خُتن را می‌ماند در کنار طبلة عطاران بازاری؛ که گرچه رایحه‌ای می‌فشانند، اما روح و ریحان از جنس دیگر است، که حافظش به خیال و ذوق من در وصف او سرود: نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند. 

مُلک بلامنازع شعر و ادب خطر کنم و بگویم نه تنها در زبان پارسی که در همة زبانها بی‌تردید سعدی را مسلّم است، که الحق حد سخندانی شد و مرز بلاعبور دانایی. چگونه می‌توان رندی و درویشی را با حکمت و دانایی درآمیخت و عیش بی‌طیش را در دورانی نزدیک به یک قرن زندگی با گوهر قناعت و جوهر مناعت صیقل داد؟ چه سان می‌توان در شطرنج مات و مبهوت‌کنندة مناظرة «جدال سعدی و مدّعی» اسب فصاحت در میدان بلاغت آنچنان تاخت که هم درویش، خرسند و خوشدل به درآید و هم توانگرِ با مکنت، سرافکندة کدّ یمین و عرق جبینش درنماند؟ 

چه کس جز سعدی را میّسر است که در اوج شور و عشق و جوانی چنان که افتد و دانی هم از موی و میان بگوید و هم سر مویی سخن به هزل و خطا نبرد و قدسیّت کلام را به شهوت مرام نیالاید و در میناگری واژگان، قداست آسمان را به حضانت زمین فرونکشد و گوید:

                 میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی            میانت کمتر از مویی و مویت در میان باشد

و هم او را، و فقط او را می‌زیبد که از سلسلة موی دوست حلقة دام بلا بتند و قفا بر تیغ جفای وی بنهد و حلاّج‌وار ندا سر دهد که:

                  گر بزنندم به تیغ، در نظرش بی‌دریغ          دیدن او یک نظر، صد چومنش خونبهاست

و از این روست که اعجاز کلام وی و ایجاز سخن مولانا جلال‌الدین به یک تقریر می‌رسد، اگر این گفت:

عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ ای عجب من عاشق این هر دو ضدّ

او سرود:

                  گر بنوازی به لطف، ور بگدازی به قهر           حکم تو بر من روان، زجر تو بر من رواست

ولفگانگ گوته، آن رکن رکین شعر و ادب آلمانی و بل اروپایی، در «دیوان شرقی» در وصف حافظ گوید: «حافظا! خود را با تو برابر دانستن، جز نشان حماقت نیست.» اگر به سعدی می‌رسید، لاجرم باید می‌سرود: رندا! تردامنا! شوخ چشما! خود را با تو هماورد انگاشتن، جز نشان بی‌نشانی و نامرامی‌نیست، که نه بهارستان‌ها با گلستان تو هماوردی توانستند و نه در بوستان تو، شعرستان‌ها جلوه‌ای یارستند؛ چرا که دیباچة دفتر تو منّت‌پذیر لطف خداوندی است و سرخط دفتر ما نوشاعران، منّت‌گذاری بر خواننده‌ای که می‌خوانَد و نمی‌فهمدمان! هرگز این بدان کی ماند؟ هرچند تو خود بزرگوارانه و پیشاپیش بر قلم خطای ما رقم عفو و اغماض کشیدی و گفتی:

                              میان عیب و هنر پیش دوستان کریم         تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست

و حافظت تلقین داد که: آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد!

افسون سخن سعدی در ترویج عیشِ بی‌طیش است با دیدة رضا و سمع قبول. قبای درویشی‌اش به طراز زربفت دانایی و حکمت حاشیه گرفته بود و ردای بی‌خویشی‌اش به ملاحت سخن چاک‌خورده و به مهابت معنی رفو شده؛ این گُسست و پیوست را جز در اعجاز سخن سعدی نتوان یافت که نه جرأت قهقهه بر هزلیاتش را به تو می‌دهد و نه در صلابت سخن، همچو عارفان متعارف در حزن و اندوه ساکنت می‌کند و الحق:

از درون سوزناک و چشم تر نیمه‌ای در آتشم، نیمی‌در آب

و سخن آخر به وام از آن خداوندگار سخن که:

                     بضاعتی نه سزاوار حضرت آوردیم              مگر به عین عنایت قبول فرمایی


*دکتر محمدعلی فیاض‌بخش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی